از قلبت فاصله می گیرم
چرا که می ترسم صدای پایم شیشه نازک آنرا بشکند
از وجودت فاصله می گیرم
چرا که وحشت دارم حضور سردم تارهای نازک غرورت را بدرد
از چشمانت نگاه بر می گیرم
چرا که واهمه دارم اشک راه چشمانت را به خاطر بسپارد
تو می روی و من می مانم تنهای تنها
با قلبی شکسته و غروری جریحه دار شده
باران می بارد ومن نیز……