اگه تو مال من بودی اگه تومال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور اگه تو مال من بودی ، می ذاشتمت روی چشام بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت شمعی که پروانه داره ، اشک غم انگیز نمی ریخت اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت اگه تو مال من بودی
می دونی چیه ... آرزومه بریم یه جای خلوت واسه جشن تولد آرزوهامون ماه و خورشید روشن کنیم!!
آخه من دری که با کلید اون تورو شناختم هرگز نخواهم بست حتی اگر تمام عاقلای دنیا منو به جرم راندن عقل از پنجره تفکر پای میز محاکمه ببرند به جرات می گم خیلی پررنگ تر از دوست داشتن دوستت دارم! حرف از امانت داریست، حرف از کلیدست، حرف از مراقب ویژه قلبهاییست که دارن زیر دست حکیم ناآگاه زمان از دست میروند. صحبت از خستگی نیست، اگر خسته باشیم که عاشقیمون یه جایی بین زمین و آسمون اشکال داره ، آخه روح مجنون هیچ وقت کسی رو که از عشق خسته بشه رو نمی بخشه و ما از اونهایی هستیم که اگر روح سرفصل عاشقی های دنیا ازمون آزرده باشه خواب به چشممون نمیاد. نکنه گمان کنی من از اون همسفرایی هستم که بین راه خستگی رو بهونه می کنن، به جون خودت تا هر وقت که بخوای برای ساختن اون قصر رویایی با پنجره های طلایی روزا رو به دفتر خاطراتم گره می زنم...! خب می دونی به روزگار نمی شه خرده گرفت اما به عشق چرا! گیریم که روزگار توانایی دور نگه داشتن مارو داشته باشه اما دل هامون که دست اون نیست... هست!؟ تورو به جون کسی که دوستش داری نذار تسلیم معادله ی دل و دیده بشیم. پس یه قرار قطعی نقره ای می ذاریم: « صبر از من ، بی قراری از تو »اونقدر عاشق می شیم که تشخیص اینکه کدوممون عاشق تره برای خودمون مشکل باشه چه برسه به دیگران...! دلم می خواد یه جوری زندگی کنم که آدما بهش می گن عجیب! فقط به تو سلام کنم، فقط با تو حرف بزنم، فقط واسه تو دعا کنم، دستم فقط تو دست تو باشه، فقط مال تو باشم و تو هم فقط مال من باشی...! از سهراب نیم اجازه ای می گیرم و برات می نویسم: « تا تو هستی زندگی باید کرد » کاش یه معجزه ای بشه، چه می دونم مثلا یه پیغامی از آسمون واست بیاد و یکی بهت بگه که من چقدر دوستت دارم.
این آخری اگه بشه دیگه هیچ چی نمی خوام. اینم درد دلای دلم، می خواستم خودش فوران کنه که کرد. حالا دیگه روی ماهتو با یه عشق عجیب از همین جا، یعنی نزدیک نزدیک می بوسم و میسپارمت به دست اونی که عشقت رو سپرد دست دل من...!
و میگم عشق جاودانه من " دوستت دارم" و "دلتنگتم"
تقدیم به کسی که مرا با واژه عشق آشنا کرد .