ای کاش شاعری بودم که تمام وجودم را می نوشتم. ای کاش شاعری بود که تمام وجود مرا می نوشت........افسوس که نه خود توانستم و نه دیگران خواستند. ای کاش شعرهایم را برای هیچ کس نمی خواندم جز او. افسوس که همه خواندند جز او! ای کاش شعرهایم بیانگر عمق احساساتم بود! بیهوده مینویسم و یاد شعر مشیری افتادم که میگفت:
دیگرم مستی نمیبخشد شراب
جام من خالی شدست از شعر ناب
ساز من: فریادهای بی جواب!(مشیری)
این هم یه شعر از شعرای پارسالم:
پنداشتی مراد دلت پیش چشم توست!؟
این وهم وهم توست!
پنداشتی جواب محبت محبت است؟!
این رسم رسم توست!
پاداش عشق تیشه ی او بود بر دلت!
این زخم سهم توست!
بسیار ساده ای دل من ساده تا به کی؟
دنیا دغل نگار دغل دوستان دغل
دلدار پای کو؟
رفتم پی اش نبود
آواره تا به کی؟
خندید بی گمان
هر کس غمت شنید
گریان تو بوده ای
آیا کسی گریست؟
چون غنچه بود دل
ناگاه آمد او
بر شاخه برد دست
بی آنکه بشکفد
از شاخه چید و مست
انداخت روی خاک
از روی غنچه رفت
در فکر گل شدن
گشتیم پست پست
هر کس به دل نشست
آخر دلم شکست
گو تا برون کنم
در سینه هر که هست
به قلم حجت حصاری